مرا ز دوست به زنجیر باز نتوان داشت


به دفع وعده و تاخیر باز نتوان داشت

رها کنید مرا عاقلان چه میخواهید


قضای رفته به تدبیر باز نتوان داشت

مریض را که اجل می برد مترسانید


ز موج بحر که تقدیر باز نتوان داشت

مرا اگر همه عالم به قصد برخیزند


به تیغ از آن قد چون تیر باز نتوان داشت

به روز اگر ز در دوست باز دارندم


به شب ز آه جهان گیر باز نتوان داشت

خوشا ز کار نزاری که از چنین سوداش


به عرضه کردن توفیر باز نتوان داشت